سفیر

ساخت وبلاگ
راوی :فتح اله آبروشنپادگان پلاژ (پادگان شهید عبدالعلی بهروزی) سال 65 بود همکاری زیادی با واحد تدارکات در نقل و انتقال وسایل داشتیم ، در پایان کار حاج احمد باعثی یه کفش کتانی قشنگ کبریت مخملی که در اون روزها جنس عالی و مرغوبی محسوب می شد و نسبت به پوتین از وزن سبکی برخوردار بود بهم داده بود... برای رفتن به شهر دزفول باید با قایق عرض رودخانه دز را طی کرده و بعد از آن فاصله کمی تا شهر دزفول بود.در همین زمان ندای اذان فضای پادگان را فرا گرفت و همه رزمندگان از گردان ها و واحدهای مستقر در پادگان به سمت حسینیه پلاژ به راه افتادند ، چون سکانی ها هم برای نماز به حسینیه رفته بودند و قایقی برای ترابری نبود من هم بالاجبار با گرفتن وضو راهی حسینیه شده و اومدم نماز بخونم تا بعد از پایان نماز و برگشتن سکانی ها به کنار اسکله با قایق به سوی دیگر آب سمت دزفول بروم .وارد حسینیه شدم ، بر خلاف همیشه که پوتین یا دمپایی را جلوی در حسینیه می گذاشتم به خاطر دلبستگی و علاقه به کفش کتانی نو اون را زیر بغل زده و در طاقچه پشت پنجره سمت گذاشتم...با هر رکوع و سجود نیم نگاهی نیز به پنجره انداخته و با مشاهده کفش در پنجره آرامش و سکینه ای به قلبم سرازیر می شد ، نماز ظهر تمام شد و مشغول تعقیبات نماز شدیم ، زمان به سختی می گذشت نمی دانم تنها برای من بود یا همه این حس و حال را داشتند .نماز عصر بر پا شد و در نماز عصر مثل ظهر من پاسبانی و دید زدن بعد از هر قیام و قعودی را انجام می دادم ، در دلم هم می گفتم خدایا ببخشید خیلی کفش زیبایی و کمیابی است من را به خاطر این انحراف توجه از نماز ببخش ، تا رکعت دوم کفش در تیر رس دیدگاه من بود و خیالم از این بابت راحت و خدا را هزاران بار شکر می نمودم اما همه اش می گفتم نمی دانم سفیر...
ما را در سایت سفیر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6safeer4 بازدید : 36 تاريخ : پنجشنبه 21 دی 1402 ساعت: 16:36

اسفند سال 1362 بعد از عملیات خیبر بود ....جمع زیادی از نیروهای رزمنده مفقود شده و وضعیت آنان مشخص نبود ....خانواده های زیادی منتظر دریافت خبری از عزیزانشان بودند ....قرار بود رئیس ستاد تیپ 15 امام حسن مجتبی ع برادر محمد دزفولی با سخنان خویش ضمن توجیه خانواده ها اندکی از آلام و ناراحتی آنان را کاهش دهد ......................مسئولان مراسم علاوه بر این مقام نظامی از حاج صادق آهنگران نیز برای مداحی و به فیض رساندن جمعیت دعوت به عمل آورده بودند ..سیصد نفر از خانواده های رزمندگان بهبهانی ، شوشتری ، اهوازی ، رامهرمزی و ....... در سالن منتظر بودند .....حاج صادق بنا به دعوت از سن بالا رفته و پشت تریبون قرار گرفت ......همیشه با حضور حاج صادق و سایر مداحان در مراسم های جبهه و پشت جبهه همه با اشتیاق منتظر آغاز برنامه مداحی بودند ...در ابتدای مجالس سکوت مطلق رعایت می شد و در پایان دور وی را احاطه نموده و یا روی دوش خویش می گذاشتند .....امایکدفعه در جلسه همهمه ها بلند شد ....از گوشه کنار سالن صداهای نامفهوم و به ظاهر اعتراض گونه ای زمزمه شد ....و نهایتاً در میان جمعیت یکی از اعضای خانواده ها که شوشتری بود از جا بلند شده و در جمع با صدای بلند گفت:از گراتون تلویزیون گریم آهنگران.....رادیون گریم آهنگران.....یخچال باز کنیم آهنگران......یعنی اینجون هم آهنگران سیمون باید پخش کنید.........در جلسه خانواده های مفقودین ولوله ای بر پا شد .......حاج صادق نیز که وضعیت خانواده های مضطرب و نگران خانواده های رزمندگان مفقود را مشاهده نمود از خیر مداحی گذشت و وقت خویش را در اختیار برادر دزفولی برای اقناع خانواده ها گذاشت و محل جلسه را ترک نمود.#صادق_آهنگران#عملیات_خیبر#محمد_دزفولی#تیپ_15_امام_حسن_مجتبیht سفیر...
ما را در سایت سفیر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6safeer4 بازدید : 34 تاريخ : پنجشنبه 21 دی 1402 ساعت: 16:36

راوی : حبیب الله عباداریانپاییز و زمستان 1362 در جریان شناسایی های منطقه عملیاتی هورالعظیم هر وقت آقا محسن (محسن رضایی)مى آمد قرارگاه نصرت ، زمانی که به موقعیت مهندسى امام حسین (ع) سر می زدیم ، نیروهاى بومى منطقه در آب های هور ماهى میگرفتند و تپاله گاو که سوخت غالب منطقه بود را آتش زده و زیر و وسط و روى ماهى تپاله آتش گرفته می گذاشتند و دور هم غذا می خوردیم . عجب طعمی داشت و مهم تر از آن عجب صفایی در آن روزهای یکدلی و یکرنگی..........#هورالعظیم#قرارگاه_سری_نصرت#روزهای_یکدلی_یکرنگیhttp://telegram.me/safeer59http://Www.Safeer.blogfa.comhttps://www.aparat.com/safeer59 سفیر...
ما را در سایت سفیر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6safeer4 بازدید : 42 تاريخ : جمعه 15 دی 1402 ساعت: 0:33

اسفند 1363 اسکله شط علی وقت نماز مغرب و عشا در قرارگاه فرماندهی تیپ همه پشت سر روحانی تیپ که حاج حمید ولی‌پور بود به نماز ایستادند ، نمازی تماشایی بود ، با بستن قامت نماز این سعیدی بود که آرام آرام اشک از دیدگانش جاری بود ، حال خوشی ایجاد شده بود ، با بلند شدن از رکوع گریه زمزمه مانند سعیدی شدت گرفت و لحظاتی بعد به هق هق و ناله جانگداز تبدیل شده و این حالت تا پایان نماز ادامه داشت تا نمازش تمام شد. سلام نماز که داده شد یکدفعه با کف دستش محکم روی پیشانی‌اش زد ، فرماندهان از این حالت سعیدی در تعجب بودند چه اتفاقی برایش افتاده که این‌طوری می‌کند ، قبلاً به دفعات گریه کردنش را حین نماز شب خواندن دیده بودند اما، هیچ موقع این‌قدر بی‌تاب و بی‌‌قرار دیده نشده بود کسی به خود اجازه و جرئت سوال کردن برای چرایی این رفتار را ننمود ، در میانه آن روز به حاج نعمت خبر متولد شدن فرزندش را داده بود و تلاش دوستان و همرزمان برای رفتن به خرم آباد و دیدن لحظاتی هر چند کوتاه به جایی نرسیده بود.در حالی که حاج محمد دزفولی مسئول ستاد تیپ، بشدت با وی بر سر حضور در خط مقدم مخالفت می‌ورزید و ماندن در قرارگاه تاکتیکی تیپ در شط علی را، به وی گوشزد می‌کرد، اما وی قبول نمی کرد و حالت نارضایتی عجیبی برای به کرسی نشاندن رای خویش به نمایش گذاشت گویی یک بسیجی کم سن و سال است که برای نخستین بار می خواهد به جبهه اعزام شود. ؛ او که مانند عاشقی دلباخته، شوق دیدار یار و لقای پروردگار را در سر داشت، همچنان به حضور در معرکه نبرد پافشاری کرد! بحث و مجادله برادر سعیدی و رئیس ستاد در اسکله نیز ادامه داشت ؛ تا آن سردار حسین کلاه کج (ستایش فرد)که فرمانده تیپ، متوجه ماجرا شد. با پا در میانی او، به برادر سعیدی اجازه داده شد سفیر...
ما را در سایت سفیر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6safeer4 بازدید : 32 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1402 ساعت: 7:52

عبدالصاحب مرائی و نجف زراعت پیشهآموزش اعزام به جبهه بوددوره ای 25 روزه در آبان 1362دوره با همه سختی ها و مشکلات آن به پایان رسیده و همه آماده اعزام به جبهه بودندبعد از دوره آموزشی پادگان شهیدبخردیان بهبهان چند روزی مرخصی داده شددر این فاصله غلامحسین بهبهانی بواسطه روحیات و اخلاقش محور بسیاری از دوستان قرار گرفته بودهم دوره ای ها را که خیلی باهم صمیمی شده بودیم به زیرزمین منزلشان (سرداب) به صرف شام دعوت کردشام تلیت آب باقله تدارک دیده بوددرتعدادی زیادی قدکبصورت گروهی آب باقلا ریختههرچندنفر دورهم با نان تیری محلی که داخلیک کفه بود وسط گذاشتوبا رمز یا علی هم شروع به تلیت کردن نمودیمزیر صندوق بزرگی که کنار گوشه ای گذاشته بودپیازهای سالانه شان ریخته بودبرای هم پیاز با مشت می شکند وجلو بچه ها می گذاشتخودش هم که یک فانسقه دور کمرشون بسته وآن را باز و به همه قدکهای تلیتسر زده و با دست از هر کدام لفکی برداشته و می خورد ..............پیمانه از دست بچه ها خارج شده بود ، طوری شده بود که بعد از صرف شام خوشمزه هیچ کس نتوانست فانسقه اش را ببنده ......چه روزگاری بود اون روزها ..........دوستان جونی و وفادار..................جمع این دوستان هر روز مستحکم تر از قبل شده و در سال های بعد در دفاع مقدس شرکت نموده و تعدادی از آنها از جمله غلامحسین به شهادت رسیده و بازماندگان این جمع با حسرت و امید به اون روزها می نگرند........................#غلامحسین_بهبهانی#دوره_16_آموزشی_پادگان_شهید_بخردیان#عبدالصاحب_مرائی#نجف_زراعت_پیشهhttps://t.me/safeer59http://safeer.blogfa.com/ سفیر...
ما را در سایت سفیر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6safeer4 بازدید : 84 تاريخ : چهارشنبه 16 فروردين 1402 ساعت: 0:47

راوی:علی حمیدی نیا و شمس الله جوانمردیزمانی که به همراه نیروهای گردان فجر اواخر آذر ماه 1365 وارد آبادان شده و در ساختمان شهربانی ابادان درخیابان امیری جنب سینما رکس شدیم متوجه شدیم مغازه های روبروی شهربانی بواسطه بمباران و یا اصابت گلوله های خمپاره و توپ علاوه بر تخریب ساختمان ها درب برخی مغاره ها هم خراب شده بود که در ابتدای ورود و بعد از جا گیرشدن نیروهای گردان برادر پنجه بند جانشین گردان دستور داد با گونی های خاک و شن درب همه مغازه ها را بسته که خدای ناکرده کسی به اموال مردم دست نزند ؛ چون اکثر مغاره ها همه وسایل لوکس بوده و بخاطر جلوگیری از وسوسه های احتمالی شیطان و جهت حفظ اموال مردم به گونه ای که نیروها نیز ناراحت نشوند دستور داد تا درب ورودی مغازه ها مسدود شود. دی ماه بود و سردترین سرمای آن سال ها را نیروها تجربه می کردند ، با توجه به نیاز بچه ها به حمام واجب و عدم امکان پذیری دوش گرفتن با آب موجود در تانکرها باید چاره ای اندیشیده می شد و از آنجایی که در آستانه عملیات سرنوشت ساز بودیم تدارکات تنها لوازم مورد نیاز حیاتی برای حضور گردان در عملیات را به همراه خود آورده بود و از طرف دیگر امکان تردد به عقبه برای تامین نیازهای دیگر حتی ضروری به دلیل حساسیت های منطقه عملیاتی و رعایت مسائل حفاظتی وجود نداشت.سید عبدالله عزیزی تلاش وسیعی را برای حل این معضل آغاز نمود ، علی رغم وجود وسایل و امکانات فراوان در مغازه ها به دلیل مسایل شرعی آن کسی وارد آنها نشد و در جستجوی فراوان درون یک ساختمان چند طبقه مخروبه ناشی از انفجارات و در بین خروارها ضایعات ساختمانی و با زحمت توانست پمپ آبی راپیدا کرده و از فرمانده گردان حاج کمال صادقی اجازه استفاده از ابن کار را بگیرد.با تلاش سید عبدالله سفیر...
ما را در سایت سفیر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6safeer4 بازدید : 75 تاريخ : چهارشنبه 16 فروردين 1402 ساعت: 0:47